روستای وطن ، شهرستان آزادشهر

کشاورزی کاشت عدس، گندم  و گیاهان دارویی

بیش از 10 سال سابقه فعالیت

ارسال محصولات به سراسر کشور

کبری میردار

کبری در جوانی اندازه یک زن مسن تجربه دارد. با دیدن دختر ده دوازده ساله ای که او را مامان صدا می زند می فهمم که حتما توی سن خیلی پایینی ازدواج کرده . بعد خودش می گوید ۱۷ ساله بودم که ازدواج کردم و حالا دو بچه دارم. کبری مثل فرفره می چرخد. کارهای زمین شان را انجام می دهد. بعد به خانه می آید. رسیدگی به مادر و بچه ها. غذا درست کردن و آشپزی. سبزی ها را از باغچه می چیند و می شوید بعد تندتند چای را آماده می کند و کمی صحبت می کند و دوباره برای کاری بلند می شود.

یکی بود ، یکی نبود

می گوید سن زیادی نداشتم که پدرم فوت کرد و از همان زمان که ده سالم بود طعم کار سخت را چشیدم. کبری دو برادر و یک خواهر بزرگتر از خودش داشت اما یکی از برادرهایش آن زمان تصادف کرده بود و توانایی کار کردن نداشت برادر دیگرش برای سربازی به شهر دیگری رفته بود و خواهر بزرگش هم ازدواج کرده بود. مادر کبری هم مریض بود و او هم نمی توانست کارهای گوسفندان و زمین را انجام دهد.
این شد که کبری در دوازده سالگی زندگی متفاوتی را تجربه کرد که خیلی از دختران در این سن تجربه نمی کنند. کبری به جای اینکه هر روزش را مثل بقیه دخترها به مدرسه برود و تنها کار سختش حل کردن مسائل کتاب ریاضی اش باشد، کارش شده بود رسیدگی به حدود ۴۰ تا گوسفند و بز و ۵ تا گاو .
کبری مجبور بود هر روز ساعت ۴ بیدار شود تا غذای گاوها و گوسفندان را بدهد و به آنها رسیدگی کند و بعد به خانه می رفت و صبحانه مادر مریضش را آماده می کرد و به مدرسه می رفت و وقتی از مدرسه برمی گشت ناهار خانواده را آماده می کرد و به گاوها و گوسفندان غذا و علوفه می داد و کارهای خانه را انجام می داد و در این بین به تکالیف مدرسه اش هم می رسید و با معدل خوب هرسال قبول می شد.

قصه کبری مثل هزاران قصه دیگر از دختران روستایی است که به اصرار پدر یا عموی خود در سن پایین ازدواج می کنند و به آنها گفته اند دختر لازم نیست بیشتر از این درس بخواند. مادر کبری به خواست عمو تن می دهد و کبری را در ۱۷ سالگی به شوهر می سپارد. حالا هنوز هم بزرگترین حسرت کبری این است است که نتوانسته درسش را ادامه دهد و لابلای حرفهایش می گوید که امسال بعد از اینکه خانه سازی تمام شد حتما دوباره درسم را می خوانم. از این حرفش متوجه می شوم که چقدر مسئولیتهای زندگی بر دوشش سنگینی کرده که درس خواندن و ادامه تحصیل همواره مثل یک آرزوی دور در گوشه ای از ذهنش ثبت شده و حالا هنوز هم با وجود دو بچه و هزاران کار ریز و درشت، قصد دارد بالاخره یک روزی بیاید که وقتی برای آن خالی کند و بالاخره نشان دهد که دختر زرنگ مدرسه ی آن زمان در تحصیل هم می توانست موفق باشد.
کبری الان یکی از زعفران کاران نمونه ی روستای وطن هم هست. داستان زعفران کاشتن کبری به حدود ۸ سال قبل برمی گردد. زمانی که وامنانی ها زعفرانی را که برداشت می کردند برای تمیزکردن به روستاهای دیگر می بردند. آن زمان کبری و مادرشوهرش هم مقدار زعفران تمیز کرده بودند و کبری پیشنهاد می دهد که من می خواهم به جای پول کارگری ام ، پیاز زعفران را بگیرم و اینجا بکارم. هیچکس حرف او را جدی نمی گیرد و می گویند امکان ندارد بتوانی در اینجا زعفران بکاری. کبری خیلی تلاش می کند اما تلاشهایش در سال اول با مقاومت های اطرافیان، بی نتیجه می ماند. در سال بعد کبری به کمک برادرشوهرش موفق می شود با آقای احمدی که آغازگر کاشت زعفران در استان گلستان و منطقه وامنان بود، صحبت کند و از او می خواهد به روستای وطن بیاید و ببیند آب و هوای وطن مناسب برای کاشت زعفران هست یا نه؟

آقای احمدی بعد از بررسی زمین، توصیه هایی به کبری می کند و بعد پیشنهاد می دهد که گیاهان دارویی هم در آنجا بکارد. کبری به کمک برادرشوهرش علاوه بر زعفران، موفق به کاشت گیاهان دارویی مثل گل گاوزبان و بابونه هم می شود.
برای کاشت گیاهان دارویی آنها یک تکه زمین را در نظر گرفتند و با ۵۰۰ عدد لیوان یکبار مصرف گل ها را آماده کردند و بعد داخل زمین کاشتند. در سال دوم گل ها به قدری خوب رشد کردند که بوته ها به حدود یک متر هم رسیدند. حالا گل گاوزبان های کبری به خوش گل بودن و درشت بودن معروف شده و همه کل گاوزبان های روستای وطن را خوب می خرند. کبری پیشقدم کاشت زعفران و گیاهان دارویی در روستا شد. او با خودش فکر می کرد چرا روستایی ها مجبورند هرساله با این همه سختی و دشواری جو و گندم و عدس بکارند. درآمد کم در ازای زحمت و سختی زیادی که کشاورزان می کشیدند باعث شد کبری به فکر طرح تازه بیفتد و با وجود مقاومت و مسخره شدن، هدفش را دنبال کند تا جایی که الان دیگر مردم نه تنها به او نمی خندند بلکه دنباله روی او شده اند.
هرچند که کبری و امثال این زنان در سطح روستای خود موفق هستند اما در خارج از روستا هنوز هم کمتر کسی آنها را می شناسد. ما در انجیلو معتقدیم تا به این نوع تلاشهای این آدمها ارج بنهیم. آنها را ببینیم و سعی کنیم با معرفی و فروش محصولات آنها کاری کنیم تا فرهنگ تلاش و کار رشد کند. شما با خرید محصولات از این افراد تلاشگری که کمتر دیده و شناخته می شوند می توانید در اثربخشی این هدف مقدس نقش داشته باشید.

پروژه های مرتبط